سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه های دیگر

سلام

سلام به دوستان عزیزم

اینا شعرهای خودمه

دوست دارم نظرتون رو در موردشون بدونم

انتقادهاتون رو به طور خاص


+ نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 95/3/15 ساعت 8:35 صبح توسط وجیهه نوربخش | نظر


رها کن کودکانم را

رها کن کودکانم را 

ای شیطان آویخته

بر نگاههای مات و لبهای دوخته

بر شرم سکوت و خونهای ریخته

بر وهمی که با دروغ آمیخته

بر چشمی که از حقیقت گریخته

رها کن کودکانم را

کودکان ایرانی و غزه ای ام را

ای شیطان آویزان

بر شراره های سوزان توابراهیم در گلستان بیدار خواهد شد

ای مرده تر از مردگان تمامی دوران

زندگی حقیقتی ست که تو نخواهی دانست

رها کن کودکانم را...... 

بر بام جهان فریادی ست

بر بام جهان فریادی ست

که گوشهای تو رایارای شنیدن آن نیست

تو فرو خواهی رفت

در اعماق سیاه و سوزان

گویی که هرگز نبوده ای......

 و جهان با همه خوبی و زیبایی

کودکانم را در آغوش خواهد گرفت

همچون مادری که گمشده ی سالیان دور را می یابد......


+ نوشته شده در جمعه 04/3/23 ساعت 1:59 عصر توسط وجیهه نوربخش | نظر


کودک غزه ای من


مرا ببخش
ای کاش کفشی بر پای تو بودم
یا نانی در دستانت
ای کاش فریادی بودم
که در گوش جهان می پیچد
همه ظالمان از آن می گریزند
وهمه خوبان جهان را به صبحی تازه فرا می خواند
ای کاش
کودک غزه ای من
ای عشق من
ای کاش نسیمی بودم
نرم و آرام در آغوشت می گرفتم
تا چشمانت را به خوابی آسوده بیاسایم
ای کاش
کبوتری بودم بر شاخه درختان زیتون
که از حضور تو جان می گرفتم
ودر دستان تو آغاز می شدم
مرا ببخش
صدای فروخورده ام را ببخش
در آن سوی جهان،
این تویی که راه روشن عشق را
پرواز کنان می روی
و قلبهای خسته ی ما را،
با خود می بری
این تویی،
آن صدای رسا و عمیق و زیبا، که بر دل و جان عاشقان می نشیند:
آی دنیا خواهان، جهان ارزانی شما باد،
ما عشق را برگزیده ایم
و خدا برایمان کافی ست
.....
کودک غزه ای من
ای نور
ای عشق من
ای کاش ابری بودم
که بر لبان تشنه ات می باریدم
و اشک هایت را نم نم
بر تمام جهان می باریدم
آه ای مردم
فقط به چشمانش نگاه کنید
این تلالو آزادگی ست که با پاهای زخمی و دستان خونین
همچنان ایستاده است
او راز ابدیت را
فریاد می زند
تکرار می کند
او
هرروز و هر لحظه
دنیای پوچ آنان را بر سر های شان
آوار می کند
این بمبها
آخرین فریادهای شیطان است
........

آه آه
ای کودک غزه ای من
ای عشق من
مرا ببخش
آن گاه که خدای عشق
تورا در آغوش می گیرد
ای کاش
برق چشمانت را می دیدم
کاش اشک شوق تو بودم
یا بالهای پروازت،
دوستت دارم
ای عشق من

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در دوشنبه 04/1/18 ساعت 10:42 عصر توسط وجیهه نوربخش | نظر


روح رهایی

روزی هجوم آهی

بر جان من شتک زد
از غزه روی ماهی
با غمزه ای نگاهی
بغض مرا شکست و
روح مرا ترک زد
همچون سبوی مجنون
در دستهای لیلی
یا سنگ بی ستون و
فرهاد دست خالی
چون برگهای پاییز، جسم غمین من بود،
تا آن زمان که چون رعد
ماه کمانی عشق، تیری نشاند بر دل، روح رهایی آورد

خورشید لحظه لحظه
از سرزمین غزه
تابید بر غم من
تبدار و زخمی اما
آن شور در نگاهش
آرام و مرهم من


+ نوشته شده در شنبه 04/1/9 ساعت 9:26 صبح توسط وجیهه نوربخش | نظر


آن مرد عبای سبز بر دوش....

او رفت که من خمیده بودم، بر خوابگه قرار.... آن یار

آتش زده بر دل حزینم، آن شعله ی بی قرار، آن یار

من مانده ام و هزار حسرت، من تشنه ی قطره ای از آن جام

بنگر به من نخورده مست و..... بنگر به تو و بهار فرجام

ای یار رمیده، پر گشودن، آزاد و رها شدن از این بند

بر من بنمای تا چگونه ست، آن لحظه ی انتظار و لبخند

آن راز مگوی عاشقانه، در نقطه ی صفر، در زدن چیست؟ 

آن سوختن و سکوت و ناگه، بر آتش عشق پر زدن چیست؟ 

سید منم این صدای خاموش، سید تو بگو تو ای غزل نوش

آخر تو گرفته ای در آغوش؟ آن مرد عبای سبز بردوش؟ 

فریاد! بگو چگونه است آن? خورشید که در بغل گرفتی

آن شوق که تا ابد تو را برد، آن بوسه که از ازل گرفتی.... 

یکم خرداد 1403


+ نوشته شده در چهارشنبه 03/3/2 ساعت 11:25 صبح توسط وجیهه نوربخش | نظر


   1   2      >